loading...
مقالات آموزشی کمیاب و دانلود رایگان نرم افزار های مفید
کیانوش انصاری بازدید : 148 دوشنبه 26 مهر 1389 نظرات (0)

شیر گرگ روباه

جامعه ی روباه ها مد نظر است؟

چند روز پیش منزل یکی از دوستان میهمان بودم که بحث شعر وشاعری پیش اومدو این دوست ما که بسیار با ذوق و هنر و ادب همدست و همزبان می شه. در بحث و ادعا های خودش تصمیم گرفت تا مثالی از اشعار مولانا بیاره. ولی از اونجا که ابیات مورد نظر ایشان در حافظه بهمن خان کامل نبود با ذوق زیادی به دنبال کتاب مورد نظرش رفت و دقایق زیادی ورق زد تا ابیات مورد نظرش را پیدا کنه و به رخ حاضرین بکشه. از باقی ماجرا که بگذریم این ابیات با توجه با معنا و مبنایی که داشت کمی ذهن بیکار منو مشغول کرد که جالب دونستم واسه مخاطبان وبلاگم در موردش بنویسم. داستان این شعر داستان مولانا از این قرار بود که روزی شیر و گرگ و روباه هر سه با هم به شکار میروند. در شکار شیر موفق می شود یک گاو وحشی و گرگ یک بز کوهی و روباه هم خرگوشی را شکار کند. این سه رفیق با شکار های خود به محل قرار همیشگی می آیند و آنجا به هم می پیوندند. شیر به عنوان سلطان جنگل همه ی لاشه های شکار را برای خود می خواهد و گرگ که از حق خود و بقیه می خواهد دفاع بکند اعتراض می کند که باعث ناراحتی جناب شیر میشود. بعد شیر به گرگ که همیشه دم از عدالت می زد پیشنهاد کرد که شکار ها را بین این سه رفیق جهت میل نمودن تقسیم بکند. گرگ با ادعای انصاف اینگونه گفت: ای سلطان جنگل شما دارای جسته ای بزرگ و تنومند هستید پس نیاز به غذای بیشتری هم دارید لذا این گاو وحشی از آن شما باد تا شما را سیر و راضی بکند. من هم از روباه به غذای بیشتری نیاز دارم پس این بز کوهی هم از برای بنده باشد و روباه هم که خرگوشی به اندازه خود شکار کرده خرگوش خود را بخورد و اینگونه انصاف و عدالت نیز رعایت شود. هنوز گرگ حرفهای خود را تمام نکرده بود که شیر با جهشی هنجره ی گرگ درید و او را نقش بر زمین کرد و با چهره ای عصبانی به روباه گفت. تو قسمت کن. روباه هم اینگونه قسمت کرد: : ای سلطان جنگل ای آقا شما دارای جسته ای بزرگ و تنومند هستید پس نیاز به غذای بیشتری هم دارید لذا این بز کوهی از آنه شما باشد تا آن را در صبحانه ی خود میل بفرمائید و این گاو نر هم برای نهار شما باشد و این خرگوش که حاصل تلاش فراوان بنده است با عذرخواهی که وعده ای ناچیز است از برای شام شما باشد. شیر از این تقسیم بندی روباه بسیار خوشحال شد و با خوشحالی از اوتقدیر کرد که به نظرم بیت های این قسمت این بود:

گقت ای روبه تو عدل افروختی!

این چنین قسمت ز که آموختی؟

از کجا آموختی این ای بزرگ

گفت ای شاه جهان از حال گرگ

روبها چون جملگی از ما شدی

چونت آزاریم چون تو ما شدی؟!

بله. شیر تمامیت خواه از روباه بیچاره تقدیر کرد و او را از آن خود و خودی نامید و به او وعده داد که او را آزار نخواهد داد و در ادامه شعر داستان می آید که شیر امکانات زیادی را هم به روبه هدیه می کند.

با خواندن کامل این شعر داستان زیبا و با مفهوم توسط آقا بهمن دوست عزیزم بنده نا خودآگاه سعی کردم که این داستان رو با شرایط روز جامعه مون مقایسه بکنم. شما به چه مقایسه ای میرسید؟

در جامعه ی ما هم هرکی عادل باشه و شجاع و از قانون صحبت بکنه و برابری و آزادی. از حقوق اجتماعیش حذف میشه, البته قطعن عدالت و برابری و شجاعت در دفاع از حقیقت و... ملاک نیست. باید اصلاح کرد و گفت در جامعه ی ما هرکی بر خلاف منافع قدرت طلبان حرف بزنه و از حقوق مردم و روشنفکرا و برابری و قانون؛ دم بزنه از امکانات و حقوق اجتماعیش حذف میشه و یا نه اصلن اینطوری بگیم که اگه کسی توی جامعه ی ما از سرسپردگی دم نزنه و سرخم کردن و تملق رو اشتباه بدونه و عزت خودش و افراد رو طلب بکنه به زبانی ساده نونش رو می برند. این ادعا خدای نا کرده برای تخریب مسئولین و... نیست و مدعی هم از انگلیس استعمار گر خط نمی گیرم و دست آویز استکبار جهانی هم نیستم؛ بلکه یک جوان ایرانی هستم که امید دارم که شاید همه ی ما اون شیره نباشیم که به خاطر بیشتر خوردن هنجره ی گرگ بدبخت رو بدریم. در جامعه ی ما هم خیلی ها هستند که مثل گرگه وقتی گفتند که حتی شیر هم باید طبق عدالت رفتار بکنه هنجرشون دریده شده یا حذف شدند و نونش بریده شده. تحصیل کردگانی هستند که به خاطر اعتقاداتشان از کار محرومند, نیستند؟ بازاریانی هستند که به خاطر دخالت در سیاست از خدمات و حقوقشان محرومند, نیستند؟ افرادی هستند که به خاطر گرایشات فکریشان از امکانات و شغلشان محرومند, نیستند؟ دانشگاهیانی هستند که در زندان ها به سر می برند نیستند؟ نخبگانی هستند که حتی کشته شدند, نیستند؟ افراد در این جامعه حتی بابت بهره مند شدن از کوچکترین خدمات عمومی که حق مسلم آنان است حذف میشوند, نمی شوند؟! بنده خودم به شخصه به خاطر اینکه چی فکر می کنم از خیلی از امکانات و شرایط حذف شدم. کوچگ ترینشون رد صلاحیت بنده برای اخذ مجوز یک نشریه دانشجویی بود که واسه یه دانشگاه با 400 تا دانشجو درخواست کرده بودم که به صورت ماه نامه منتشر بشه و احتمالن 100 تا تو هر ماه تیراژ داشت. یکی گفت چون تو این جوری تو وبلاگت می نویسی ما نمی تونیم به تو مجوز نشریه بدیم؛ یکی گفت از سپاه پاسداران گفتند که این آقا اینجوریه و خانوادش اونجوری و... یکی گفت اداره اطلاعات فلان گزارش رو داده که تو خطرناکی و... خلاصه ما که نفمیدیم از کجا خوردیم. بگذریم..............

این روال در مقیاس های بزرگ و کوچکش تو جامعه ی ما برای همه ی افراد اتفاق می افته و افراد به خاطر اعتقاداتشون حقشون حذف و خورده میشه. این یعنی که جامعه ی ما به سمتی میره که همه مثل روباه این داستان بشن و سر خم کنند و منافع طلبی را بر آزادگی پیشه بکنند که البته الان هم کم نیستن روباه های زمانه.

و اما روباه این داستان ماجرا های دیگه ای هم داره که بد نیست که بگیم و بنویسیم و حسرت بخوریم.

سلطان جنگل روباه رو همونجا به عنوان معاون خودش منصوب میکنه. فردا صبح شیر بز کوهی رو واسه صبحانه می خوره و آشغالاشم می ده به روباه و روباه هم که مطیع قدرت مطلق دیگه... اما ساعت ها که می گذره روباه بلاخره ذله میشه و کفرش در میاد و واسه شیر نقشه می کشه...

وقت نهار که میشه شیر می خواد که گاو رو ببره خونش تا بخوره روباه میگیه: حضرت آقا اگر اجازه بدهند عرضی داشتم. بعد از امان شیر, روباه میگه: چون گاو دارای جسته ی بزرگیست و حمل آن سخت و دشوار خواهد بود به آن منظور که حضرت آقا لحظه ای دچار سختی و دشواری نشوند پیشنهادی دارم. شیر هم که به سرسپرده ی خودش کاملن اعتماد داشته میگه هر چی میگی مورد قبول و انجام بده تا من بهتر بتونم این گاو وحشی رو به سمت خونه ام حمل کنم. روباه روده های گاو رو از معقد گاو بیرون میکشه و به بیضه های شیر می بنده و میگه که اینجوری بهتر می تونید اون رو بکشید به سمت خونه, شیر که می خواد حرکت بکنه روباه ازش می خواد که سبر کنه تا کمی با هم گپ بزنند. مرور زمان و آفتاب باعث میشه که روده ها خشک و جسبنده و تنگ و فشرده بشن و بیضه های شیر رو محکم به هم فشار بدن. در این شرایط روباه فرار می کنه میره دور تر و شیر هم از درد به خودش می پیچه و ناله میکنه. روباه در این شرایط قسمت زیادی از بدن گاو رو نوش جان میکنه و شیر هم که تکان نمی تونه بخوره و رو زمین افتاده. روباه بعد از سیر شدن, خرگوش خودش رو هم واسه وعده ی بعدی غذاش بر میداره و فرار می کنه. بعد از چند روز گرسنگی و درد شیر, موشی که از اون مسیر می گذشته روده ی گاو رو مبینه و می خوردش و ناخواسته شیر رو آزاد میکنه و شیر راحت میشه؛ اما این داستان همه جای جنگل می پیچه و همه میگن که شیر گرگی رو که صادقانه و عادالانه و وفا دار رفتار می کرد رو درید و در انتها روباهی که به خاطر منافعش سرخم کرده بود به خاطر منافعش هم شیر رو رسوا کرد و شیر اونقدر عاجز و ذلیل شد که یک موش نجاتش داد. و این رسوایی باعث شد که شیر از تخت پادشاهی جنگل سقوط بکند و...

ارسال نظر برای این مطلب

کد امنیتی رفرش
درباره ما
Profile Pic
لطفا فعلا از آدرس زیر استفاده بکنید...
مقالات آموزشی و دانلود نرم افزار www.ghalamyaz.com
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    آمار سایت
  • کل مطالب : 398
  • کل نظرات : 3
  • افراد آنلاین : 4
  • تعداد اعضا : 0
  • آی پی امروز : 8
  • آی پی دیروز : 13
  • بازدید امروز : 10
  • باردید دیروز : 14
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 382
  • بازدید ماه : 382
  • بازدید سال : 6,659
  • بازدید کلی : 69,880